کد مطلب:129716 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

شهادت ابوالفضل العباس
ابـوالفـضـل العـبـاس بـزرگـتـریـن فـرزنـد امیرالمؤمنین از مادرشان به نام امّ البنین، فـاطـمـه بـنـت حـزام كـلابـیـه اسـت. آن حـضـرت در چـهـارم شـعـبـان سـال 26 هـجـری بـه دنـیـا آمـد و عـمـر شـریـف وی در هـنـگـام شـهـادت 34 سال بود. [1] .

ابـوالفـضـل سـتـون و نـقـطـه اتـكـای سـپـاه حسینی در كربلا بود. امام حسین (ع) در روز عـاشـورا پرچمش را به او داد «چرا كه ماه بنی هاشم را برای پرچمداری از همه هاشمیان بـا كـفایت تر می دانست. او در حفظ پیمان آن حضرت از همه كوشاتر، نسبت به ایشان از هـمـه مـهـربـان تـر و بـه اصـولشـان از همه پایبندتر بود. نسبت به صله ارحام از همه كـوشـاتـر بـود و بـیـش از همه


از پناهندگان حمایت می كرد. او در برابر زخم و ضربت شـمـشـیـر و نـیـزه از هـمـه اسـتـوارتـر و شـجـاعـتـش از هـمـه بـیـشـتـر و از همه نیرومندتر بود.» [2] .

دینوری گوید: «عباس بن علی پیوسته در برابر امام حسین (ع) ایستاده بود و در ركاب ایشان می جنگید و به هر سو كه می رفت همراهش بود.» [3] .

شـیـخ مـفـید گوید: «مردم به حسین (ع) حمله كردند و او را در لشكرش در تنگنا قرار دادند. حـضرت از شدت عطش، اسب خویش به نام مسنّات را به قصد فرات سوار شد. برادرش عباس نیز با وی همراه بود. سپاه عمر سعد راه را بر ایشان بست؛ و مردی از بنی دارم از آن مـیـان بـه لشكر گفت: وای بر شما، راه ایشان را به فرات ببندید و به اینان اجازه نوشیدن آب ندهید. در این هنگام، حسین (ع) دعا كرد، خدایا او را تشنه بگردان!

دارمی خشمگین شد و تیری به سوی امام (ع) افكند كه به دهان حضرت اصابت كرد. حسین (ع) تـیـر را بـیـرون آورد و دسـت مـبـارك را در زیـر دهـان گرفت. پس از آنكه كف دستان حـضـرت از خـون پـر شـد، آن را بـه سوی آسمان ریخت و گفت: پروردگارا، من از آنچه نـسـبـت بـه فرزند دختر پیامبرت روا می دارند به تو شكایت می كنم. سپس در حالی كه تـشـنـگـی بـه شـدت بـر وی غـالب بـود، بـه جـای خویش بازگشت؛ و مردم عباس را در محاصره قرار دادند و ارتباطش را با امام (ع) قطع كردند. عباس به تنهایی با آنان به پـیـكـار پـرداخـت تـا آنـكـه بـه شـهـادت رسـیـد ـ خـدایـش از او خـشـنـود بـاد. مـتـولی قـتـل آن حـضـرت زیـد بـن ورقـاء حـنـفـی [4] و حـكـیـم بـن طفیل سنبسی [5] بودند. اینان هنگامی موفق به كشتن


عباس شدند كه جراحات وارده آن حضرت را خسته و ناتوان كرده بود و یارای حركت نداشت!» [6] .

خـوارزمـی می نویسد: «پس از او ـ یعنی پس از برادرش عبداللّه ـ عباس بن علی به میدان رفـت. مـادر وی نـیـز امّ البـنین بود. او كه در آن روز سقّا بود، حمله كرد و این رجز را می خواند:

به خدای با عزت و بزرگ و به حجون و زمزم،

و به حطیم و «فنا» ی با حرمت صادقانه سوگند یاد می كنم.

كه امروز پیكرم به خونم آغشته می شود،

در ركـاب حـسـیـن، صـاحـب افـتـخـار و پـیـشـرو و امـام اهل فضیلت و كرامت.

او پیوسته جنگید تا آنكه شمار بسیاری از دشمن را به هلاكت رساند و سرانجام خود نیز كشته شد. حسین (ع) در شهادت عباس فرمود: «هم اینك كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد.» [7] .

ابن شهر آشوب سروی گوید: «حضرت عباس، ماه بنی هاشم، سقا و علمدار حسین (ع) و از هـمـه بـرادرانش بزرگ تر بود. چون به طلب آب رفت، [8] دشمن به او حمله كرد و او نیز


حمله نمود و این رجز را می خواند:

از مـرگ هـراسـی نـدارم، زمـانـی كـه مـرگ فـرا رسـد، زیرا برای من مایه ی سعادت است تـا آنـكه شمشیرهای كشیده مرا در برگیرند.

جان من فدای حضرت مصطفی باد. من عباسم و كارم سقایت است،

و آن روز كه با شرّ روبه رو گردم، از آن بیم ندارم.

عباس دشمن را پراكنده ساخت، سپس زید بن ورقاء جهنی، پشت نخلی كمین كرد و به كمك حكیم بن طفیل سنبسی ضربتی به بازوی راست عباس زد. [9] .

حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و حمله كرد و این رجز را می خواند:

بـه خـدا سـوگند كه اگر دست راستم را قطع كنید، بازهم برای همیشه از دینم و از امام راستین و فرزند پیامبر پاك و امین، دفاع می كنم.

او آنـقـدر جـنـگـیـد كـه نـاتـوان شـد. سـپـس حـكـیـم بـن طـفـیـل طـائی پـشـت نـخـلی كـمـیـن كـرد و بـا ضـربـتـی دیـگـر دسـت چـپ عـبـاس را قـطـع كرد. [10] در این هنگام عباس گفت:


ای نـفس از كافران مترس و مژده باد تو را به رحمت خداوند جبار، همراه با پیامبر، سرور برگزیده.

اینان دست راستم را قطع كردند،

پروردگارا آتش دوزخ را به اینان بچشان.

سپس آن ملعون با عمود آهنین عباس را كشت.» [11] .

درباره عزای ابوالفضل العباس (ع) قطعه درخشان و اندوهباری را كه از خامه مرحوم مقرم تـراویـده و لبـریز از محبت اهل بیت است می آوریم. او می نویسد: حسین خود را به بالین برادر رسانید. ای كاش می دانستم كه چرا حضرت بر بالین برادر آمد؟ آیا به خاطر آن مـصـیـبت بزرگ پرواز كرد یا آنكه جاذبه برادری او را به قربانگاه برادر كشانید تا یك بار دیگر روی برادر را ببیند.

آری حـسـیـن نزد عباس آمد و پیكر آن قربانی مقدس را در خاك و خون آغشته دید: تیرها بر بـدن شـریـفش نشسته است، [12] نه دستی كه شمشیر بزند، نه زبانی كه رجز بخواند،


نه هیبتی كه از او بگریزند، نه چشمی كه ببیند و مغزش ‍ هم بر روی زمین پاشیده شده است.

آیـا سـیـدالشـهـدا می تواند با دیدن این مناظر بازهم برخیزد و از خود دفاع كند؟ پس از شـهـادت عـبـاس، توان از كف حسین رفت و فرمود: الآن كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد.

شكستگی در چهره اش آشكار گشت و كوهها از ناله اش خرد شدند،

چرا چنین نباشد و حال آنكه همه شادی و سرورش از وجود او بود.

او حامی خانواده، ساقی كودكان و با آن همّت عالی، پرچمدارش بود. [13] .

حـسـیـن شـكـسـتـه و انـدوهـگـین و با دیده ی گریان به خیمه بازگشت، و با آستین اشك را از دیـدگـانـش پـاك مـی كـرد. ایـن در حـالی بـود كـه مـردم به سوی خیمه گاهش هجوم آورده بـودنـد. آنـگـاه فـریاد بر آورد: آیا كسی هست كه ما را یاری دهد، آیا كسی هست كه به ما پـنـاه دهـد؟ آیـا حـق طـلبـی هست كه ما را یاری دهد؟ آیا كسی هست كه از آتش بترسد و ما را یـاری دهـد؟ [14] سـكـیـنـه پـیـش ‍ آمـد و از حال عمو پرسید و حسین كشته شدنش را به او خبر داد! زینب این خبر را شنید و فریاد بر آورد: وا اخاه! وا عباساه! وای بر خواری ما پس از تو! زنان به گریه در آمدند و شیون كـردنـد و حـسـیـن نـیـز بـا آنـان گـریـسـت و فـرمـود ای وای كـه پـس از تـو تـبـاه شدیم!» [15] .


[1] زندگينامه ايشان در فصل دوم آمد.

[2] مقتل الحسين (ع)، مقرّم، ص 225.

[3] الاخبار الطوال، ص 257.

[4] در بـرخـي مـنـابـع نـام وي زيـد بـن رقـاد جـهـنـي يـا جـنـبـي آمـده است (ر.ك: مقاتل الطالبيين، ص 90؛ تذكرة الخواص، ص 229؛ ترجمة الامام الحسين (ع) و مقتله در بـخـش چاپ نشده الطبقات الكبير، ابن سعد، ص 75. در كتاب ذوب النضار (ص 120)، ابن نـمـا گـويـد: «مـخـتـار زيد بن رقاد را حاضر كرد و هدف تير و سنگ قرار داد و به آتش كشيد».

[5] در كـتـاب ذوب النـضـار، ص 119، ابـن نـمـا گـويـد: «مـخـتـار، عـبداللّه بن كـامـل را بـه سـوي حـكـيم بن طفيل سنبسي فرستاد. وي غنايم عباس را گرفته و او را با تير زده بود. پيش از آنكه به مختار برسد، مردم او را گرفتند و آماج تير قرار دادند.».

[6] الارشـاد، ج 2، ص 109 ـ 110. در مـثـيـر الاحـزان (ص 71) ابـن نـمـا گويد: آنگاه ارتباط عباس را با او قطع كردند و سپس وي را از همه سو در محاصره قرار دادند و كشتند. حسين به خاطر كشته شدن او به شدت گريست.» نيز ر.ك: اللهوف، ص 170.

[7] مـقـتـل الحـسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 34؛ و ر.ك: الفتوح، ج 5، ص 207.

[8] علامه مجلسي گويد: در برخي تأليفات اصحاب ما آمده است كه عباس (ع) پـس از مـشاهده ي تنهايي برادرش به خدمت وي آمد و عرض كرد: برادر جان، آيا اجازه ميدان مـي فرماييد؟ امام (ع) به شدت گريست و گفت: برادر جان تو پرچمدار مني و چون تو بـه مـيـدان بـروي سـپـاهـم پراكنده مي شود! عباس ‍ گفت: سينه ام تنگ شده و از زندگي سير گشته ام و مي خواهم كه انتقامم را از اين منافق ها بگيرم.

حـسـين (ع) گفت: حال كه چنين است، اندكي آب براي كودكان بياور عباس به سوي دشمن رفت و آنان را موعظه كرد و ترساند، اما سودي نبخشيد. آنگاه بازگشت و موضوع را به وي گزارش داد. در همين حال صداي العطش كودكان به گوش عباس رسيد!

پـس بـر اسـب نـشـسـت و نيزه و مشك را به دست گرفت و آهنگ فرات كرد. چهار هزار تن از موكّلان فرات، او را محاصره كرده آماج تيرهاشان ساختند. عباس صفوف آنان را شكافت و بـه نـقـلي هـشتاد تن از آنان را كشت و خود را به آب رساند هنگامي كه خواست جرعه اي از آب بنوشد، تشنگي حسين و كودكانش را به ياد آورد.

آب را دور ريخت و به روايتي گفت:

اي نفس زندگي پس از حسين خواري است و تو نبايد كه زنده باشي

اين حسين است كه در آستانه مرگ قرار دارد و تو آب گوارا مي نوشي

به خدا سوگند كه دين من اجازه چنين كاري را به من نمي دهد.

مـشـك را از آب پـر كـرد و بر شانه ي راستش گذاشت و روانه ي خيمه گاه شد. دشمنان راه را بـر او بــستـنـد و از هـر طـرف مـحـاصـره اش كـردنـد. عـبـاس بـا آنـان جـنـگـيـد تـا آنـكـه نـوفـل ازرق بـا ضـربـتـي دسـت راستش را قطع كرد. او مشك را روي شانه ي چپش گذاشت. نوفل با زدن ضربتي دست چپ او را نيز از مچ قطع كرد. عباس ‍ مشك را به دندان گرفت؛ كـه نـاگـهـان تـيـري بـر آن نـشست و آبش ريخت. آنگاه تير ديگري آمد و بر سينه اش نـشـسـت. عـبـاس از اسـب بـر زمـين افتاد و خطاب به برادرش حسين فرياد زد: برادرت را دريـاب! هـنـگـامـي كه حسين (ع) بر بالينش آمد. او را كشته ديد. پس گريست و او را به خيمه گاه برد..» (بحار، ج 45، ص 41 ـ 45).

[9] در ابـصـار العـيـن (ص 62) آمـده اسـت: «حـكـيـم بـن طفيل طائي سنبسي ضربتي به بازوي راستش زد و آن را قطع كرد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت....»

[10] در ابـصـار العـيـن (ص 62) آمـده اسـت: «زيـد بـن ورقـاء جـهـنـي بـا نـواختن ضربتي دست چپ عباس را قطع كرد؛ و او همانند عمويش جعفر ـ هنگامي كه در موته دست چپ و راستش را قطع كردند ـ پرچم را به سينه اش چسبانيد و مي گفت:

آيا نمي بينيد كه گروه تبهكاران از روي ستم دست چپم را قطع كردند؟

در اين هنگام مردي تميمي از فرزندان ابان بن دارم حمله كرد و با عمود آهنين بر سر عباس زد و او را از اسب بر زمين افكند. عباس با صداي بلند فرياد زد: برادرم مرا درياب!

حسين چونان باز شكاري خود را بر سر عباس رساند و ديد كه دست چپ و راستش قطع شده و صـورتـش خـون آلود اسـت. تـير بر چشم او اصابت كرده و بدنش از شدت جراحت پاره پاره گشته است. خم شد و بر بالين برادر نشست و گريست تا آنكه روح از بدن عباس پـرواز كـرد. آنـگـاه بـه دشـمن حمله ور شد و چپ و راست آنان را از دم شمشير مي گذراند. دشـمـن مـانند گله بز در برابر گرگ از مقابل آن حضرت مي گريخت و او صفوفشان را مـي شـكافت و مي گفت: برادرم را كشته ايد، و حالا كجا مي گريزيد؟ كجا مي گريزيد، كـه شـمـا بـازويـم را سـست كرديد؟ سپس به تنهايي به جايگاه خويش بازگشت. عباس آخـريـن كـس از يـاران حـسـيـن بـود كـه بـه دسـت دشـمـنـانـش كشته شد و پس از او به جز نوجوانان خردسال و بي سلاح، از آل ابي طالب كسي كشته نشد.».

[11] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 108. بلاذري در كتاب انساب الاشراف (ج 3، ص 406) مـي نـويـسـد: «بـرخـي گـفـتـه انـد: عـبـاس بـن عـلي را حـرمـلة بـن كـاهـل اسـدي والبـي بـه هـمراه گروهي ديگر دسته جمعي كشتند و جامه هايش را حكيم بن طفيل طائي غارت كرد.».

[12] در كـتـاب الحـدائق الورديـه (ص 120) آمده است: آن قدر تير به بدن عباس زدند كه حتي جاي يك درهم در آن سالم نماند.

[13] ابيات سه گانه سروده آيت اللّه شيخ محمد حسين اصفهاني است.

[14] ر.ك: المنتخب، طريحي، ص 312.

[15] مقتل الحسين (ع)، مقرّم، 269 ـ 270.